فیلم روانشناسی

نقد روان‌شناسی فیلم تیمارستان استون‌هرست

نقد روان‌شناسی فیلم تیمارستان استون‌هرست یا Stonehearst Asylum

تیمارستان استون‌هرست یا Stonehearst Asylum یکی از زیباترین فیلم‌ها در زمینه‌ی روان‌شناسی است که تاکنون دیده‌ام. فیلم در سال ۲۰۱۴ در آمریکا ساخته شده است و داستانش برگرفته از داستان  «سامانه‌ی دکتر تار و پروفسور فدر» نوشته‌ی ادگار آلن پو است. بازیگران برجسته‌ای هم‌چون بن کینگزلی، کیت بکینسیل، جیم استرجس و مایکل کین در این فیلم نقش‌آفرینی کرده‌اند. اگر بخواهم چکیده‌ای از داستان فیلم بگویم و نقد روان‌شناسی از آن برای خوانندگان بنویسم ناچار به این هستم که داستان فیلم را آشکار کنم و شاید این کار کمی از لذت فیلم بکاهد. برای همین، چکیده‌ی داستان فیلم را به دور از آشکاسازی و کوتاه می‌نویسم اما نقد را پس از دیدن فیلم بخوانید تا از لذت تماشای فیلم کاسته نشود.

داستان فیلم تیمارستان استون‌هرست یا Stonehearst Asylum

فیلم از آن‌جا آغاز می‌شود که دکتر ادوارد نیوگیت در کلاس درس دانشگاه آکسفورد برای دانشجویانش سخنرانی می‌کند. دکتر ادوارد نیوگیت روان‌پزشک برجسته‌ای از آکسفورد است که به درمان اختلالات روان‌شناختی می‌پردازد. در کلاس درسش بانویی زیبا و جوان به نام الایزا را روی ویلچر به کلاس می‌آورند تا دکتر نیوگیت درباره‌ی او به دانشجویانش توضیح دهد. او به دانشجویانش می‌گوید که این زن یک دیوانه و دچار هیستری است. زن از روی ویلچر بلند شده است و از دانشجویان کمک می‌خواهد و به آن‌ها می‌گوید که دیوانه نیست. دکتر نیوگیت برای نشان دادن واکنش هیستری زن را لمس می‌کند تا دچار شوک روانی و حمله شود. سپس برای دانشجویانش آن‌چه برای الایزا رخ داده است را شرح می‌دهد. الایزا را روی ویلچر می‌نشانند و از اتاق بیرون می‌برند تا مردی دیگر را که دچار اختلالی روانی است جای او بیاورند. دکتر نیوگیت می‌گوید: هیچ کس آن‌گونه که به چشم می‌آید نیست. هیچ‌کدام از چیزهایی که می‌شنوید را باور نکنید و فقط نیمی از چیزهایی را که می‌بینید باور کنید.

پس از این صحنه شما با مردی جوان روبه‌رو می‌شوید و گویی دوران جوانی دکتر ادوارد نیوگیت است که پس از دانش‌آموخته شدن در آکسفورد، به تیمارستان استون‌هرست می‌رود تا در آن‌جا تجربه‌ی کار با بیماران روانی را به دست آورد. با رسیدن به تیمارستان و برخورد با دکتر لمب (رئیس تیمارستان) می‌فهمد که این‌جا یک تیمارستان عادی نیست و با شیوه‌هایی که در کتاب‌ها و آکسفورد خوانده است بسیار متفاوت است. او می‌بیند که بیماران روانی و دیوانگان در محیط تیمارستان بسیار شاد هستند و رفتارهای دکتر لمب با آن‌ها به گونه‌ای است که گویی نمی‌خواهد آن‌ها را درمان کند. در این تیمارستان با الایزا گریوز آشنا می‌شود. او زنی است که دچار حملات هیستری می‌شود و از بیماران دکتر لمب به شمار می‌آید. دکتر ادوارد نیوگیت با دیدن الایزا به او علاقه‌مند می‌شود. شبی که در اتاقش می‌خواست بخوابد صداهایی می‌شنود که او را به سوی زیرزمین استون‌هرست می‌کشاند و در آن‌جا با چیزی روبه‌رو می‌شود که باورش برایش سخت است.

اگر بخواهم بیش از این بگویم داستان فیلم آشکار می‌شود پس پیشنهاد می‌کنم پس از دیدن فیلم، نقد روان‌شناسی را بخوانید.

نقد روان‌شناسی فیلم تیمارستان استون‌هرست یا Stonehearst Asylum

نقد روان‌شناسی فیلم تیمارستان استون‌هرست یا Stonehearst Asylum

تیمارستان و دکتر سالت

تیمارستان استون‌هرست پیش از هر چیز انسان را به یاد گذر از دوران سیاه تیمارستان‌های روانی و تبدیل آن‌ها به مکانی مناسب است. همان‌گونه که در فیلم می‌بینید کریسمس آغاز سده‌ای تازه نزدیک است. درسده‌های پیش  تیمارستان‌ها با شرایطی دردناک و غیرانسانی سرپرستی می‌شدند. نگرش کارکنان و پزشکان تیمارستان این بود که رنج و درد می‌تواند زمینه را برای بهبود دیوانگان فراهم کند. پس تیمارستان‌های روانی سده‌های، گذشته جایی برای شکنجه‌ی دیوانگان بوده است نه درمان آن‌ها. استون‌هرست در هنگامی که دکتر سالت سرپرستی آن را بر عهده دارد جایی است که دیوانگان در آن شکنجه و آزار داده می‌شوند. دکتر سالت با تریاک و داروهای خواب‌آور بیماران روانی استون‌هرست را به خواب‌های عمیق فرو می‌برد. آن‌ها را شکنجه و تحقیر می‌کند تا به گفته‌ی خودش به درمانشان دست یابد. اما در برخورد با دکتر لمب هر روشی را که به کار می‌گیرد بی‌فایده است. در چنین شرایطی دکتر لمب که یکی از بیماران روانی تیمارستان است با همکاری دیوانگان شورش و کارکنان تیمارستان را زندانی می‌کنند.

دکتر لمب

هنگامی که با دکتر لمب در نگاه نخست برخورد می‌کنید او را یک روان‌پزشک فرهیخته و آگاه به امور بیماران روانی می‌یابید. او در نگاه نخست کسی است که دگرگونی و انقلابی بزرگ در شیوه‌ی سرپرستی تیمارستان پدید آورده است. بیماران روانی از سرپرستی دکتر لمب خشنود هستند و با او همکاری می‌کنند. او به دکتر ادوارد نیوگیت می‌گوید کسانی که در استون‌هرست هستند برای این در این‌جا هستند که مایه‌ی شرمندگی خانواده‌هایشان شده‌اند. دیوانگی چیزی نیست که درمان داشته باشد و پزشکی که دنبال درمانش باشد نادان است. ما در این‌جا تلاش می‌کنیم بیماران روانی زندگی شاد و آرامی داشته باشند.

پس از آن‌که شخصیت دکتر لمب برای ادوارد نیوگیت روشن می‌شود می‌بینیم که او پزشک جنگ جهانی بوده است. هنگامی که او با مجروحان جنگی که با مرگ دست‌و‌پنجه نرم می‌کردند و از او کمک می‌خواستند روبه‌رو می‌شود. دچار اندوه و خشم می‌شود. او از درد کشیدن انسان‌‌ها بیزار است پس تفنگش را بر‌می‌دارد و به هر کدام از این مجروحان جنگی یک تیر می‌زند تا بمیرند. سپس تفنگ را روی سرش می‌گذارد تا خودکشی کند اما می‌بیند که گلوله‌هایش به پایان رسیده است. برای همین است که او را به تیمارستان استون‌هرست می‌فرستند. همان‌گونه که گفتم دکتر لمب با دیدن رفتارهای غیرانسانی دکتر سالت با بیماران روانی، خشمگین می‌شود. او همواره به سالت اعتراض می‌کند و کارهای او را احمقانه و غیرانسانی می‌داند. او تصمیم می‌گیرد شورش کند تا از شر سالت و دستیارانش رها شوند. نیوگیت به مشکلات روحی و روانی خودش و دیگران آگاه است و ارتباط خود را با واقعیت از دست نداده. او تنها می‌خواهد جهان بهتری برای کسانی که دچار اختلال روانی هستند بسازد.

دکتر ادوارد نیوگیت

این نام را باید در چند جا بررسی کرد. دکتر ادوارد نیوگیت که در آکسفورد می‌بینید روان‌پزشکی برجسته و آگاه به شرایط بیماران روانی است. دکتر ادوارد نیوگیت دوم همان بیمار روانی هوشمندی است که خود را به جای ادوارد نیوگیت جا می‌زند تا بتواند به الایزا دست یابد. نکته‌ی جالب داستان همین‌جاست او به اندازه‌ای هوشمند است که حتی دکتر لمب را هم فریب می‌دهد و لمب گمان می‌کند که او به راستی یک روان‌پزشک است که از آکسفورد آمده است.

احساس دکتر لمب به نیوگیت هم جالب است. نیوگیت می‌گوید که می‌تواند روان‌پزشک خوبی شود. او نسبت به ادوارد نیوگیت احساس مسئولیت می‌کند و با دیدنش یاد خود می‌افتد. دلیل این سخن این است که نیوگیت را فردی آرمانگرا می‌داند. نیوگیت هم، مانند دکتر لمب از دیدن رنج و درد آزرده می‌شود و آرزویش این است که بیماران روانی درمان شوند. نیوگیت نیز به گونه‌ای راه لمب را پیش می‌گیرد و از او بهتر نیز می‌شود. او پیرزنی را که چیزی نمی‌خورد به خوبی درمان می‌کند. نیوگیت از اصل مهمی آگاه می‌شود که دکتر لمب نتوانسته است به آن دست یابد. آن اصل این است که برای درمان بیمارانی که دچار اختلال روان‌شناختی هستند باید نیازها، ترس‌ها، دغدغه‌ها و مسائلشان را به خوبی درک کرد و مورد توجه قرار داد. همین اصل و آموزش‌هایی که در سایه‌ی کارهای لمب می‌بیند کار را به جایی می‌رساند که بتواند دکتر لمب را نیز از رنج روانی که دچارش بود رها کند. او تلاش می‌کند مسائل جنگ را از دریچه‌ی نگاه دکتر لمب ببیند تا او را درک کند. او می‌بیند که دکتر لمب همواره گرفتار بیزاری از دیدن رنج انسان‌هاست و دچار عذاب وجدانی است که سال‌هاست به آن دچار است.

این فیلم با موسیقی و صحنه‌سازی‌های بسیار زیبا هر بیننده‌ای را به سوی خود می‌کشاند. پیشنهاد می‌کنم این فیلم را دو بار ببینید. بار دوم که این فیلم را می‌بینید به دیالوگ‌ها و واکنش‌های بازیگران بیش‌تر دقت کنید. پیشنهاد می‌کنیم دیگر فیلم‌های در زمینه‌ی روان‌شناسی را هم ببینید.

 

author-avatar

About سوشیانت زوارزاده

من سوشیانت زوارزاده، آقای روان‌شناس، روانکاو و وب سایکولوژیست هستم.

10 thoughts on “نقد روان‌شناسی فیلم تیمارستان استون‌هرست

  1. omid گفت:

    بهترین فیلم و نقدی که تو عمرم دیدم همین بود و بس..مخصوصن آخر فیلم که اشکار میشه نیوگیت تقلبیه….و ازون بهتر کیش و مات گفتن دکتر لمب…واقن عالی

  2. سحر گفت:

    نیوگیت دچار اختلال تجزیه ای هست …… این وضعیت هم بخاطر نوع بیماریشه !!!! نه نقشه ی هنرمندانه ، اگرچه بیماران روان هم جامعه ای به تنوع جامعه ی ما دارن ، استاد ، محقق ، کارمند ، مجرم …. همه نوع فردی کنار هم

  3. مهدیه گفت:

    دوبار؟؟ من این فیلم رو بالای ۱۰ بار دیدم و به همه هم پیشنهادش میکنم فیلم یعنی این

  4. maryam گفت:

    آخر فیلمو متوجه نشدم پسر جوان که خودشو جا دکتر نیوگیت جا زده بود با الایزا کجا رفتن؟

  5. مژده گفت:

    بسیار عالی….ممنون از معرفی فیلم و همچنین نقد بررسی که داشتین…

    1. Fateme گفت:

      سر خونه زندگیشون?

  6. مهسا گفت:

    عالی بودد،عااالی

  7. ماهرخ گفت:

    بی نظیر بهترین توصیف برای این فیلنه

  8. saeed گفت:

    در آخرین صحنه، دیوانه ­ی عاشقی که از هر عاقلی، عاقل ­تر به نظر می ­رسد، الیزای زیبا را با خود به کشوری دیگر برده است. آن­ها در باغ بزرگ و مصفایی به سر می­برند که قسمتی از یک آسایشگاه روانی به نام سانتا کریستینا است. این بار او خود را دکتر لمب معرفی کرده است و با روش صمیمیت با بیماران روانی برخورد می­کند. او موسیقی درمانی و پرهیز از هرگونه خشونت را در دستور کار آسایشگاه قرار داده و در واقع به آرمان­های دکتر لمب جامه­ ی عمل پوشانده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *