نقد روانشناسی فیلم جزیره شاتر Shutter Island

فیلم جزیرهی شاتر Shutter Island فیلمی بسیار زیبا با درونمایهی روانشناسی است. فیلم شاتر آیلند از روی رمانی با همین نام به نویسندگی دنیس لهان ساخته شده است. کارگردان این فیلم مارتین اسکورسیزی یکی از کارگردانان سرشناس است و بازیگران برجستهای چون لئوناردو دیکاپریو، بن کینگزلی و مارک رافالو در آن نقشآفرینی کردهاند. این فیلم به خوبی اختلالات روانی گوناگونی مانند اختلال استرس پس از سانحه PTSD، اختلال دو قطبی، رفتارهای پارانویید، اعتیاد به الکل و … را نمایان میکند. Shutter Island فیلمی سرشار از رمز و راز است که تا ۲۰ دقیقهی پایانی آن، رازش پنهان میماند. پیشنهاد میکنم این فیلم را ببینید و سپس ین نوشته را بخوانید چون این توضیحات روند فیلم را آشکار میکند.
داستان فیلم جزیره شاتر Shutter Island
فیلم جزیره شاتر ۲ روایت دارد. روات نخست آن ۳۰ دقیقهی پایانی فیلم را دربرنمیگیرد و روایت دوم که شوکهکننده است و در ۳۰ دقیقهی پایانی فیلم آشکار میشود.
روایت نخست Shutter Island
تدی دنیلز (لئوناردو دیکاپریو) یک مارشال ایالات متحده آمریکا همراه همکار تازهاش چاک ایول (مارک رافالو) برای بررسی دربارهی فرار یک بیمار روانی خطرناک از بیمارستان روانی در جزیرهی شاتر با کشتی به این جزیره سفر میکنند. تدی درجنگ جهانی دوم جنگیده و رخدادهای تلخ روزهای جنگ را فراموش نکرده است او دیگر سربازان هنگام آزادسازی اردوگاه داخائو با اسیران کشتهشده و زندانیان فراوانی روبهرو میشوند آنها همهی نگهبانان و ماموران نازی را که در این اردوگاه اسیر میکنند به رگبار گلوله میکشند. او همیشه خود را سرزنش میکند که چرا نتوانسته اسیرانی را که در این اردوگاه جان باخته بودند را نجات دهد. تدی همسرش را در یک آتشسوزی عمدی که یک مجرم روانی به نام اندرو لدیس به پا کرده بود از دست داده و نکتهی جالب این است که اندرو لدیس در همین جزیره بستری شده است.
از هنگامی که تدی و چاک به جزیره میرسند با رفتارهای سرد و عجیب پلیسهای جزیره و کارکنان بیمارستان روبهرو میشوند. جزیرهی شاتر زندانی برای مجرمانی است که دچار بیماری روانی هستند و باید دور از دیگر مردم نگهداری شوند. این جزیره ۶۶ زندانی یا بیمار روانی را درون خود جای داده است. این بیمارستان روانی را دکتر جان کاولی (بن کینگزلی) سرپرستی میکند. تدی متوجه میشود که اندرو لدیس در جزیرهی شاتر نیست و تلاش میکند راز او را کشف کند. در هنگام جستوجو برای یافتن زنی به نام راشل سولاندو که فرار کرده است به یک تکه کاغذ برخورد میکنند که روی آن از شصت و هفتمین نفر نوشته شده. این شک تدی را برمیانگیزد که اندرو لدیس در جزیره است ولی تلاش میکنند او را پنهان کنند. راشل سولاندو زنی است که فرزندان خود را کشته است . برای همین در بیمارستان نگهداری میشود.
زنی که فرار کرده را مییابند و به اتاقش بازمیگردانند. چاک هم ناپدید میشود. تدی پی میبرد که گروهی که سرپرستی بیمارستان را بر عهده دارند در حقیقت روی انسانها آزمایشهای روانی انجام میدهند و داروهای روانی را رویشان آزمایش میکنند آنها به دنبال تسخیر روان انسانها هستند و چیزی نمیتواند مانعشان شود. تدی تصمیم میگیرد جزیره را ترک کند اما متوجه میشود دکتر و همکارانش در تلاشند او را دیوانه نشان دهند و در جزیره نگه دارند.
روایت دوم Shutter Island
روایت دوم جزیره شاتر در ۲۰ دقیقهی پایانی فیلم شکل میگیرد. هنگامی که تدی خود را به فانوس دریایی جزیره میرساند در آنجا دکتر جان کاولی را میبیند دکتر به او میگوید که تو دو سال است در این بیمارستان بستری هستی و برای اثبات گفتههایش اسنادی را به او نشان میدهد. او روشن میکند که تدی پیش از آنکه به جزیره منتقل شود همسرش را کشته است و به همین دلیل او را به جزیرهی شاتر آوردهاند. اندرو لدیس نیز وجود خارجی ندارد و نامی ساختگی است که ذهن روانگسیختهی تدی آن را پدید آورده است تا از تفکرات آزاردهندهی مرگ همسرش رها شود. کسی که تدی گمان میکرد همکارش است در حقیقت روانشناس او بود که با همکاریش میخواست روند درمانی او را به سرانجام برساند. دکتر کاولی به تدی میگوید تو بارها تا درمان شدن پیش رفتهای اما متاسفانه هر بار به همان نقطهی سرآغاز برمیگردی و در واقع بیمار شصت و هفتم بیمارستان خوده تد است. در فیلم میبینیم که حال تدی رو به بهبود است و حقایق را پذیرفته اما در پایان فیلم باز هم بیماری تدی عود میکند و روانشناسش را همکارش خطاب میکند و به او میگوید که از جزیره فرار خواهند کرد. در نتیجه دکتر جان کاولی میبیند که باز هم درمانها اثرگذار نبوده و نمیتواند او را از جزیره به بیرون بفرستد.
نقد روانشناسی فیلم جزیره شاتر Shutter Island
تدی دنیلز
تدی دنیلز که داستان فیلم دربارهی اوست شرایط سختی را در زندگیش پشت سر گذاشته. او در جنگ جهانی دوم برای کشورش جنگیده و تلاش کرده است رهایی بخش مردم باشد اما دیدن رخدادهای ناگوار باعث شده است که هرگز نتواند رخدادهای جنگ را فراموش کند. او دچار اختلال استرس پس از سانحه یا PTSD است. در گذشته اختلال با این نام شناخته نمیشد و به آن نوروز جنگ میگفتند. پیشتر دربارهی PTSD سخن گفتیم. او پس از پایان جنگ مارشال آمریکا میشود اما نمیتواند از PTSD رهایی یابد پس به نوشیدن الکل روی میآورد. دولاتریس چانال، همسر تدی که افسرده است سه فرزندشان را میکشد و تدی با دیدن این صحنه دچار جنون آنی میشود و همسرش را با گلوله به قتل میرساند.
او برای گریز از افکار آزاردهندهای که پس از مرگ همسرش برایش پیش میآید از مکانیزم دفاعی بهره میگیرد. تدی به کمک همین مکانیزم دفاعی اشخاص ساختگی را به وجود میآورد و در مرگ همسرش و مسیر فیلم معرفی میکند. نکتهی مهمی که دکتر جان کاولی به او یادآوری میکند این است که این نامهای ساختگی همه از ترکیب حرفهای یکسانی ساخته شدهاند. نام او در اصل ادوارد دنیلز است و نام اندرو لیدیز را برای انکار قتل همسرش ساخته. همچنین نام دولاریس چانال را با وارونه کردن تبدیل به راشل سولاندو کرده است! رگههای رفتار پارانوییدی و اختلال دوقطبی نیز در فیلم به شدت به چشم میخورد و این را میتوانیم از رفتار تدی دریابیم.
دکتر جان کاولی
رفتارها و دیالوگهای بن کینگزلی در این نقش، برای من یادآور فیلم دیگری به نام تیمارستان استون هرست بود که در آن فیلم هم بن کینگزلی نقشی تقریبا همانند همین نقش را بازی کرده است. دکتر جان کاولی شاید در آغاز فیلم مردی مرموز به شمار آید اما در مسیر فیلم میبینیم که او دانشمندی است که از تلاش برای بهبود بیمارانش فروگذاری نمیکند. او از روشهای سخت و آزاردهندهای که در قرون گذشته برای درمان اختلالات روانی در کلیساها و تیمارستانها بهرهگیری میشده گریزان است و تلاش میکند با احترام، درک و مهربانی به درمان بیمارانش بپردازد. حتی هنگامی که تدی خودروی مورد علاقهی دکتر را منفجر میکند دکتر کاولی ناراحت میشود اما اجازه نمیدهد این ناراحتی در روند درمان بیمارش اثر بگذارد.
دکتر ژرمی نیرینگ
شاید نقش ماکس فون سیدو بازیگر سوئدی در ایین فیلم چندان پر رنگ به چشم نیاید اما از دید من او اشارههای مهمی به شخصیت تدی دارد. او کسی است که تلاش میکند به تدی بفهماند با مکانیزمهای دفاعیش چه راهی را پیموده است. مهمترین نکتهای که دربارهی دکتر ژرمی باید بگویم این است که تلاش شده چهرهی او را شبیه چهرهی کارل گوستاو یونگ روانکاو برجستهی سوئیسی کنند.
تدی دیوانه است یا نه؟
با پایان یافتن فیلم باز هم برخی از مردم نمیپذیرند که تدی دچار اختلالات روانی است یا نه. برخی این برداشت را میکنند که شاید تدی درست میگوید و دکتر جان کاولی او را به جنون کشانده است اما چند ریزهکاری کوچک در فیلم را به یاد بیاوریم تا به این نتیجه برسیم که روایت دوم فیلم درست است.
چاک ایول همکار تدی را به یاد بیاوریم هنگامی که میخواهد اسلحهاش را تحویل پلیس نگهبان جزیره دهد بسیار ناشیانه و ناتوان این کار را به انجام میرساند در حالی که او باید یک مارشال ایالات متحده باشد و یک مارشال به خوبی میتواند با تفنگ کار کند. در هنگامی که تدی از کارکنان پیرامون فرار کردن راشل سولاندو بازجویی میکند متوجه میشود که دکتر شین کسی است که درمان آن زن را بر عهده داشته. در اینجا دوربین مکثی بر روی چاک ایول دارد و نگاه مرموز او را نمایان میکند. او همان دکتر شین است که به عنوان همکار تدی خودش را جا زده تا بتواند به درمانش کمک کند. نکتهی دیگر هنگام بازجویی یکی از بیماران روانی است زن از آنها درخواست آب میکند اما در لحظهی نوشیدن آب، لیوانی در دست او نیست. اینها نشانههایی برای به تصویر کشیدن ذهن بیمار تدی است.
باز هم به یاد فیلم تیمارستان استون هرست میافتیم و جملهای که در آن فیلم به کار برده میشد: « هیچ کدام از چیزهایی که میشنوید را باور نکنید و فقط نیمی از چیزی که میبینید را باور کنید!»
نکات جالب توجه در فیلم جزیره شاتر یا Shutter Island
در آغاز فیلم هنگامی که تدی و چاک به سمت بیمارستان میروند تابلویی را میبینند که روی آن چنین نوشته است: «ما را به یاد آورید زیرا ما هم زیستیم، عشق ورزیدیم و خندیدیم» این جمله بر روی سنگ قبر وین لیک نگاشته شده است و برگرفته از سنگ قبر است.
اردوگاه داخائو و رویدادهایی که در آن پدید آمده بود چیزی ساختگی نیست و حقیقت دارد. این اردوگاه در جنگ جهانی دوم محل شکنجه و کار اجباری اسیران بود و پس از آزادسازی، سربازان آمریکایی نازیهایی که نگهبان و گردانندهی این اردوگاه بودند را با رگبار گلوله کشتند.
امیدوارم از دیدن این فیلم لذت برده باشید و دیدن آن را به دیگران نیز پیشنهاد کنید.
با سلام و سپاس از بررسی که نوشتید
من خودم دانشجوی روانشناسی ام و گاهی اوقات از این نوع فیلم ها چیزهای زیادی یاد می گیرم و برام مثل یا بهتر از نشستن سر کلاس درس استاد است.
به نظر من چیزی که بهش توجه نشده تو این فیلم و باید در نقد و بررسی ها نوشته بشه اختلال اسکیزوفرنی در این فیلم هست.
و به نظر من این فیلم دو روایت نیس و یک روایت است که ماجرای فرد عادی را بررسی می کند که در اثر فشار روانی که در نتیجه ی از دست دادن خونوادش ایجاد شده است و این موجب اختلال توهم و هذیان است که موجب شده فرد بیمار ادعای کارگاه بودن را داشته باشد
و شاید این یک مکانیسم دفاعی برای فرد است که انتخاب و باور کرده.
به نظر من جمله ی آخر فیلم که دیکاپریو گفت(میتونی زنده بمونی و مثل یه حیوون زندگی کنی و یا اینکه بمیری و…) دلیل بر این که دیوونه بود و درمان شد نداشت.به نظرم دیکاپریو خودش هم تهش نمیدونست روایت خودش درسته یا روایت دکتر کاولی. و با این جمله اش نشون داد که روایت خودش رو انتخاب کرده و حاظر نبوده روایت دکتر کانلی رو انتخاب کنه و باهاش زندگی کنه.
منم از دیدن اسن فیلم خیلی سر در گم شدم چون واقعا از فیلم نامه ی خوب و بازیکران خوب همچون دیکاپریو (مه بازیگر مورد علاقه ی من است )استفاده شده است خیلی فکر کردم از آنجا که ما اون دستیار مارشال رو نمیدونستیم از کجا آمده و در آخر خود را روانشناس اعلام کرده پس صدق میکند یک دسیسه باشد و پیام هایی چون برداشتن سیگار و… و آن مریض گم شده که در تعقیبش بودن یک امر واقعیی بود چون پیام اون دکتر گم شده این بود که یکی گم شده اون اعداد و… و چه دلیلی داشت در فیلم ۲شخصیت زن دیوانه رو باشند پس اینم یک دسیسه بود و در بازپرسی اون زن اعلام کرد که فقط فرار کن و اون یک پیام بود همچون اون دیوانه که قبلا هم جایی دیگر در موردش بحث شده بود از آن رو در فیلم اعلام شد که همه از موضوع دیوانه کردن و ازمایشگاه و…با خبر اند ولی حرفی نمیزنند چون قابل اثبات نیس و فرار واژه ی کیلیدی بود و این قانونیس که وقتی کسی از کارهای پلیدت باخبر میشه باید از بین بردش همچون افسری که تو ماشین به پیکاپریو این حرفو زد یعنی همه پلیدن و این نشانه ای بود و اون مارشال که خود را در آخر روانشناسی اعلام کرده بود واقعا کار خود را در فیلم به زیبایی بازی کرده بود و شاید شما بگویید که چرا کفت که باید فرار کنی و اون ها تورواز قصدکشاندن این بخاطر ابن بود که پهنایه مغزیه او را گسترش و راحت تر مغزش را تسخیر کنند پس در آخر و نظر من مارشال داستانی واقعی بود که چون از کار هایه پلید اون گروه با خبر شد به گونه ای اورا گشاندن به آن منطقه و حساب شده ولی با پستی بلندی های زیاد و از روی ضعف های او اورا دیوانه ساختند که به خود تلقین کند و کاملا مغز درگیر شود و در آخر داستان هم اون فرد با شنیدن حرف مارشال که گفت یاد مثل یک مرد مرد یا مول یک دیوانه زندگی کرد او را به شک برد که هنوز پیگیر است و از قدیم میگن یک دروغ را انقدر میگن که حتی خودشونم باورشون میشه مارشال هم باور کرد و سر درگم بود ماهم به ان دچار شدیم چون حرف های دکتر رو ماهم تاثیر میگذاشت ولی داستن گم شدن سیگار در اول و آمدن به آن جزیره و قبلا در جایی دیگر بودن را نمیشود بخاطر ۲۰ دقیقه ی آخر که از سوی دکتر ها تلقین شده بود نادیده گرفت و نظر شخصیه من این است مارشال واقعه ای بوده و آنها با این کارشون به کنجکاوی او و دخالت در امور آنها خاتمه داده اند
با تشکر از سایت خوبتون
اشرفی وکیل پایه یک دادگستری و نگاه گاراگاهانه
با سلام
اگر قرار بود روایت خودش رو قبول کنه این جمله بی معناست چرا که در روایت خودش تد یک مارشال ایالتی است نه یک هیولا
سلام
من فکر میکنم اگه جمله ی آخر فیلم را بخواهیم در داستان مارشال بودنش معنی کنیم اینجور معنی میده که
زندگی با قبول این که دیوانه است و مرتکب این جنایت ها شده مثل زندگی کردن مثل یک هیولا هست
و رفتن به سمت اون عمل. عملا مثل مردن است چون که دیگر شخسیتی به اسم تد وجود نخواهد داشت و تبدیل به موجودی بدون اختیار. حافظه و تمام احساسات است مثل پایانی برای تد میمونه و مردن مثل یه آدم خوب است.
به نطر من تدی دیوانه نبود چون اگه به گفته ی دکتر کاولی میشل سولاندو ساخته ی فکر تدی باشه پس اونا نمی تونستن اون پرستار رو به جای میشل جا بزنن چون اگه حرف دکتر درست باشه پس تدی باید یه شکل و قیافه ای برای میشل در نطر گرفته باشه واگه این طوریه اونا از کجا میدونستن که میشل چه جوریه تا اون پرستار رو به جاش بزارن? تازه ما می تونیم دیالوگ اخر رو جور دیگه ای هم تفسیر کنیم اگه دکتر می خواست تد رو دیوونه نشون بده اون افکار رو به زور تو سر تدی میکرد تدی در واقع با گفتن اون حرف می خواست بگه که حاضره که بمیره ولی اون هیولایی نشه که دکترها می گفتن هست ولی در هر صورت انتخاب به عهده ی مخاطب بود که می خواد روایت اول رو باور کنه یا روایت دوم رو
با سلام.ممنون از این توضیحاتی که داده بودین.
من تا حدودی فیلم برام قابل فهم بود ولی بعضی جاهاش رو هم اصلا نفهمیدم.مثلا چرا وقتی که اون خانومه که به تدی گفت فرار کنه وقتی یه لیوان آب درخواست کرد موقع خوردن اب لیوان دستش نبود؟؟؟
داستان رو میشه اینجور تعریف کرد.
شخصی بوده بنام اندرو لوییس یه مارشال آمریکایی بوده(همون لئوناردو دی کاپریو).یه همسر داشته با سه تا بچه.همسرش افسردگی داشته.یه روز خونشون به خاطر کبریتی که احتمال زیاد اندرو روشن کرده آتیش میگیره.به خاطر همین با خانوادش به یه خونه جدید نقل مکان میکنن که پشتش یه دریاچه بوده.یه روز که اندرو میاد خونه میبینی زنش بچه هارو غرق کرده زنش رو با اینکه خیلی دوست داشته میکشه.اسمشا از اندرو لوییس به تدی دنیلز عوض میکنه و میگه شخصی بوده به اسم اندرو لوییس خونه رو آتیش زده و زنو بچه های من به خاطر اون آتش سوزی مردن.یه ماموریتی براش پیش میاد جزیره شاتر.اونجا متوجه میشه کارای وحشیانه روی بیماران انجام میدم.دکتر کاول با به یاد آوردن گذشته تلخش و دادن قرص و سیگار از نظر روانی پریشونش میکنه همون بیست دقیقه پایان فیلم تا راز وحشیانشون را لو نده.اون همکارشم دستیار دکتر بوده.پایان فیلمم به احتمال زیاد همون روش وحشیانه رو روی اون انجام میدن.
کلا فیلم یه جوره داستانش بر عهده مخاطبه.
آره برا منم خیلی سوال بود ک چرا لیوان آب دستش نبود
یک نکته اول فیلم وجود داره . که اگه آدم یه کم دقیق فیلمو دیده باشه آخر فیلم میتونه کاملا بر اساس اون نتیجه گیری کنه که تدی از ابتدا دیوانه بوده . اونهم زمانیه که تدی به سر گروهبان میگه رفتار افرادت به نظر خیلی تهاجمیه . حالا به نظرتون چرا اون پلیس ها تهاجمی بودن ؟! چون تدی یه دیوانه خطرناک شناخته شده برای اونها بوده …
خیلی جالبه برام که یه عده میگن تدی مریض بوده. و خنده داره بیشتر . اصلا فرضیه ای با عنوان مریض بودن تدی وجود نداره ,نداشته و اسن قرار نبوده که باشه . خیلی ساده س. یه پلیس که به قضایای ااین تیمارستان مشکوک بوده و از قضا مشکلات شخصی و خانوادگی داشته میکشونن به جزیره. تا لحظه ای که از قرص و سیگارهای اونا استفاده نکرده هیچ خبری از توهم و کابوس نیست. اون دکتر داخل غار واقعیه و اتفاق میفته واقعا چون تدی بیدار میشه و بازم دکتر وجود داره.ضمن اینکه موقعی که با دکتر صحبت میکنه اصلا شبیه به توهم یا رویا نیست . دکتره واقعا فرار کرده و پلیسا بدلیل اینکه فکر میکنن اون قسمت از صخره ها و جزیره پر از جلبک و موش و چیزای دیگه هست اونجارو نگشتن و پیداش نکردن ولی تدی بسختی از قسمت بالای صخره ها میره و پیداش میکنه..در اتاق فانوس دریایی هم بوضوح تظاهر به درمان شدن میکنه . دیالوگ اخر فیلم هم که دیگه واحه. بازهم دکتر رو چاک صدا میکنه.ینی میدونه اسمش چیه .تو کشتی هم دفعه اول بود میدیدش و اسمش رو نمدونست ولی اخر فیلم اشمش رو صدا کرد و میشناخت.ینی مشکلی با تشخیض اسامی و افراد نداشت . ضمن اینکه اول تو کشتی سیگاراش رو گم کرده بود.و دکتره سیگاراش رو ازش دزدیده بود تا بتونه از همون لحظه بهش سیگار الوده بده.
بنظرم دقیق تر نگاه کنید وقتی میگه همرو بیارید بازجویی کنم هر حرفی ک میزنه کارکنان اونجا به خنده میوفتن غیر دکتر کاولی چون اونا انگار بارها و بارها این اتفاقو دیدن و چندباری در این وضعیت بودن براهمین با دیدن حرکات یک کسی ک دیوونه شده خندشون میگیره یا وقتی با تفنگ به سمت دکتر شلیک میکنه و تو خیالش اون خونی شده و تیر خورده ک بعد میبینه تفنگ اسباب بازیه با اینکه دارویی مصرف نکرده یا وقتی ک میفهمه اینا میخوان با سیگار و قرص دیوونش کنن بعد از اون صحنه سیگار بهش تعارف میکنه دکتر کاولی ولی میگه نه ترک کردم و تو صحنه اخر روانشناسش سیگار بهش تعارف میکنه و باز قبول میکنه میکشه و بعد میگه بهش همکار انگار ک اون دوباره برمیگرده به حالت اول
در پاسخ به برخی کامنتها که قطعا روایت خودشون رو قبول دارن فقط باید این قسمت از نقد این فیلم توسط سایت زومجی رو بازنویسی کنیم” اگر بعضی از ما مخاطبان سینما همواره از نیافتن پاسخ درست، نفهمیدن همهچیز، ناتوانی در حل کردن همهی مسئلهها و مشاهدهی این همه تئوری در کنار یکدیگر زجر میکشیم و همیشه میخواهیم همهچیز برایمان روشن شود و به یک تئوری قطعی برسیم تا خیال خود را راحت کنیم، تقصیری نداریم زیرا که این در تعریف غلط ما از لذتبردن از یک داستان نهفته است. ما در خیال خود لذتبردن حقیقی از یک داستان کمنظیر و یک فیلم سینمایی را در این میبینیم که پس از مشاهدهی اثری چون Memento به همهی ابعاد داستان پی ببریم و با خیال راحت از تئوری کاملا درست به دستآمده راضی باشیم. اما مشکل این است که ما فراموش کردهایم اصلا چرا این فیلم را دوست داریم! فراموش کردهایم که همین لذت کندن دیوانهوار خاکهای خفته بر روی داستانهای بینظیر این آثار است که باعث شده عاشق آنها شویم. فراموش کردهایم که اگر تئوری واحد و صحیحی وجود داشت دیگر آن بحثهای جذاب بر سر تئوری درست را از دست داده بودیم و از همه مهمتر فراموش کردهایم که اگر همیشه قرار بر به دستآمدن یک تئوری واحد بود که دیگر Inception و Memento و Shutter Island با فیلمهای دیگر تفاوتی نداشتند.”
هر چند خودم به شخصه معتقدم که موشکافی از واقعیت داستان فیلم تقریبا غیر ممکن است اما تنها چیزی که تمام گره ها و راز و رمزهای فیلم را نه کاملا اما تا حد زیادی توجیه پذیر می کند پذیرفتن هر دو روایت همزمان با هم است اگر روایت داستان را یک روایت خطی در نظر بگیریم یعنی پذیرفتن آن چیزی که در ظاهر دیده می شود ناگزیر از این هستیم که یکی از دو روایت را به عنوان روایت اصلی بپذیرم اما از نظر من هر دو روایت درست است و داستان خیلی هم خطی روایت نمی شود بلکه هر اپیزود در واقع برداشتی ترکیبی از هر دو روایت نهفته در داستان است تا به این صورت روایت سوم که احتمالا به نظر من روایت اصلی است پنهان بماند در واقع هر بخش از فیلم ترکیبی از تدی و ادوراد به صورت همزمان است نه هر یک به تنهایی که آمیخته شده با مشکلات روانی و شخصیت اصلی مارشالی تد بگذارید یک شاهد بیاورم : در ابتدای فیلم تدی یا ادوارد همکار خود را کامل نمی شناسد ولی او را چاک صدا میزند نکته اصلی در اینجا به نفع تئوری ” تدی دیوانه نیست” نقض روایت دوم است که اگر روایت دیگر قرار بود درست باشد چاک نیز باید شخصی ثابت در داستان خیالی تدی باشد نه اینکه او را بیاد نیاورد اما نکته اصلی این است که دکتر کاوالی اعتراف می کند بارها این سیکل را تکرار کرده و این نقش ها را بازی کرده اند پس از کجا معلوم این ورود اول و واقعی تد باشد در واقع به نظر این یک ورود کاملا شبیه سازی شده است نکته دوم به نفع این روایت مکان کار این همکار است که تدی گویا می داند کجاست چرا ؟ چون به احتمال قوی چاکی بوده که با او به جزیره آمده و احتمالا هم کشته شده
چه میشود اگر باور کنیم به احتمال قوی در لحظه اولی که تدی/ادوارد وارد جزیره شده در واقع برای بررسی موضوعی بوده که فیلم مدعی است یعنی پیدا کردن راشل اما بعد از اینکه به واقعیت اتفاقات این زندان و جزیره پی می برد او را به سمت دیوانگی می برند و نام ادوراد یک نام ساختگی است اما اگر روایت سوم را بپذیریم در واقع ورود تدی به جزیره یک ورود واقعی بوده به یک دلیل واقعی ( فرار راشل) اما با تکرار سیکل وار ماجرا توسط عوامل جزیره تا پذیرش این واقعیت توسط وی که او یک قاتل خطرناک با مشکلات روانی است این داستان به او قالب می شود در اصل اگر این استدلال صحیح باشد در این صورت حضور راشل واقعی در غار هم معنا می یابد و واقعی است تدی در نهایت با علم به اینکه نمی تواند از جزیره خارج شود تظاهر می کند درمان نشده تا این سیکل مرگ آور پایان یابد.اگر اینگونه به فیلم نگاه کنیم در واقع هر سکانسی از فیلم همزمانی توهمات قالب شده با خود فراموش شده واقعی تدی است جنگی بین این دو که در تمام لحظات فیلم در جریان است