نقد روانشناسی فیلم جزیره شاتر Shutter Island
فیلم جزیرهی شاتر Shutter Island فیلمی بسیار زیبا با درونمایهی روانشناسی است. فیلم شاتر آیلند از روی رمانی با همین نام به نویسندگی دنیس لهان ساخته شده است. کارگردان این فیلم مارتین اسکورسیزی یکی از کارگردانان سرشناس است و بازیگران برجستهای چون لئوناردو دیکاپریو، بن کینگزلی و مارک رافالو در آن نقشآفرینی کردهاند. این فیلم به خوبی اختلالات روانی گوناگونی مانند اختلال استرس پس از سانحه PTSD، اختلال دو قطبی، رفتارهای پارانویید، اعتیاد به الکل و … را نمایان میکند. Shutter Island فیلمی سرشار از رمز و راز است که تا ۲۰ دقیقهی پایانی آن، رازش پنهان میماند. پیشنهاد میکنم این فیلم را ببینید و سپس ین نوشته را بخوانید چون این توضیحات روند فیلم را آشکار میکند.
داستان فیلم جزیره شاتر Shutter Island
فیلم جزیره شاتر ۲ روایت دارد. روات نخست آن ۳۰ دقیقهی پایانی فیلم را دربرنمیگیرد و روایت دوم که شوکهکننده است و در ۳۰ دقیقهی پایانی فیلم آشکار میشود.
روایت نخست Shutter Island
تدی دنیلز (لئوناردو دیکاپریو) یک مارشال ایالات متحده آمریکا همراه همکار تازهاش چاک ایول (مارک رافالو) برای بررسی دربارهی فرار یک بیمار روانی خطرناک از بیمارستان روانی در جزیرهی شاتر با کشتی به این جزیره سفر میکنند. تدی درجنگ جهانی دوم جنگیده و رخدادهای تلخ روزهای جنگ را فراموش نکرده است او دیگر سربازان هنگام آزادسازی اردوگاه داخائو با اسیران کشتهشده و زندانیان فراوانی روبهرو میشوند آنها همهی نگهبانان و ماموران نازی را که در این اردوگاه اسیر میکنند به رگبار گلوله میکشند. او همیشه خود را سرزنش میکند که چرا نتوانسته اسیرانی را که در این اردوگاه جان باخته بودند را نجات دهد. تدی همسرش را در یک آتشسوزی عمدی که یک مجرم روانی به نام اندرو لدیس به پا کرده بود از دست داده و نکتهی جالب این است که اندرو لدیس در همین جزیره بستری شده است.
از هنگامی که تدی و چاک به جزیره میرسند با رفتارهای سرد و عجیب پلیسهای جزیره و کارکنان بیمارستان روبهرو میشوند. جزیرهی شاتر زندانی برای مجرمانی است که دچار بیماری روانی هستند و باید دور از دیگر مردم نگهداری شوند. این جزیره ۶۶ زندانی یا بیمار روانی را درون خود جای داده است. این بیمارستان روانی را دکتر جان کاولی (بن کینگزلی) سرپرستی میکند. تدی متوجه میشود که اندرو لدیس در جزیرهی شاتر نیست و تلاش میکند راز او را کشف کند. در هنگام جستوجو برای یافتن زنی به نام راشل سولاندو که فرار کرده است به یک تکه کاغذ برخورد میکنند که روی آن از شصت و هفتمین نفر نوشته شده. این شک تدی را برمیانگیزد که اندرو لدیس در جزیره است ولی تلاش میکنند او را پنهان کنند. راشل سولاندو زنی است که فرزندان خود را کشته است . برای همین در بیمارستان نگهداری میشود.
زنی که فرار کرده را مییابند و به اتاقش بازمیگردانند. چاک هم ناپدید میشود. تدی پی میبرد که گروهی که سرپرستی بیمارستان را بر عهده دارند در حقیقت روی انسانها آزمایشهای روانی انجام میدهند و داروهای روانی را رویشان آزمایش میکنند آنها به دنبال تسخیر روان انسانها هستند و چیزی نمیتواند مانعشان شود. تدی تصمیم میگیرد جزیره را ترک کند اما متوجه میشود دکتر و همکارانش در تلاشند او را دیوانه نشان دهند و در جزیره نگه دارند.
روایت دوم Shutter Island
روایت دوم جزیره شاتر در ۲۰ دقیقهی پایانی فیلم شکل میگیرد. هنگامی که تدی خود را به فانوس دریایی جزیره میرساند در آنجا دکتر جان کاولی را میبیند دکتر به او میگوید که تو دو سال است در این بیمارستان بستری هستی و برای اثبات گفتههایش اسنادی را به او نشان میدهد. او روشن میکند که تدی پیش از آنکه به جزیره منتقل شود همسرش را کشته است و به همین دلیل او را به جزیرهی شاتر آوردهاند. اندرو لدیس نیز وجود خارجی ندارد و نامی ساختگی است که ذهن روانگسیختهی تدی آن را پدید آورده است تا از تفکرات آزاردهندهی مرگ همسرش رها شود. کسی که تدی گمان میکرد همکارش است در حقیقت روانشناس او بود که با همکاریش میخواست روند درمانی او را به سرانجام برساند. دکتر کاولی به تدی میگوید تو بارها تا درمان شدن پیش رفتهای اما متاسفانه هر بار به همان نقطهی سرآغاز برمیگردی و در واقع بیمار شصت و هفتم بیمارستان خوده تد است. در فیلم میبینیم که حال تدی رو به بهبود است و حقایق را پذیرفته اما در پایان فیلم باز هم بیماری تدی عود میکند و روانشناسش را همکارش خطاب میکند و به او میگوید که از جزیره فرار خواهند کرد. در نتیجه دکتر جان کاولی میبیند که باز هم درمانها اثرگذار نبوده و نمیتواند او را از جزیره به بیرون بفرستد.
نقد روانشناسی فیلم جزیره شاتر Shutter Island
تدی دنیلز
تدی دنیلز که داستان فیلم دربارهی اوست شرایط سختی را در زندگیش پشت سر گذاشته. او در جنگ جهانی دوم برای کشورش جنگیده و تلاش کرده است رهایی بخش مردم باشد اما دیدن رخدادهای ناگوار باعث شده است که هرگز نتواند رخدادهای جنگ را فراموش کند. او دچار اختلال استرس پس از سانحه یا PTSD است. در گذشته اختلال با این نام شناخته نمیشد و به آن نوروز جنگ میگفتند. پیشتر دربارهی PTSD سخن گفتیم. او پس از پایان جنگ مارشال آمریکا میشود اما نمیتواند از PTSD رهایی یابد پس به نوشیدن الکل روی میآورد. دولاتریس چانال، همسر تدی که افسرده است سه فرزندشان را میکشد و تدی با دیدن این صحنه دچار جنون آنی میشود و همسرش را با گلوله به قتل میرساند.
او برای گریز از افکار آزاردهندهای که پس از مرگ همسرش برایش پیش میآید از مکانیزم دفاعی بهره میگیرد. تدی به کمک همین مکانیزم دفاعی اشخاص ساختگی را به وجود میآورد و در مرگ همسرش و مسیر فیلم معرفی میکند. نکتهی مهمی که دکتر جان کاولی به او یادآوری میکند این است که این نامهای ساختگی همه از ترکیب حرفهای یکسانی ساخته شدهاند. نام او در اصل ادوارد دنیلز است و نام اندرو لیدیز را برای انکار قتل همسرش ساخته. همچنین نام دولاریس چانال را با وارونه کردن تبدیل به راشل سولاندو کرده است! رگههای رفتار پارانوییدی و اختلال دوقطبی نیز در فیلم به شدت به چشم میخورد و این را میتوانیم از رفتار تدی دریابیم.
دکتر جان کاولی
رفتارها و دیالوگهای بن کینگزلی در این نقش، برای من یادآور فیلم دیگری به نام تیمارستان استون هرست بود که در آن فیلم هم بن کینگزلی نقشی تقریبا همانند همین نقش را بازی کرده است. دکتر جان کاولی شاید در آغاز فیلم مردی مرموز به شمار آید اما در مسیر فیلم میبینیم که او دانشمندی است که از تلاش برای بهبود بیمارانش فروگذاری نمیکند. او از روشهای سخت و آزاردهندهای که در قرون گذشته برای درمان اختلالات روانی در کلیساها و تیمارستانها بهرهگیری میشده گریزان است و تلاش میکند با احترام، درک و مهربانی به درمان بیمارانش بپردازد. حتی هنگامی که تدی خودروی مورد علاقهی دکتر را منفجر میکند دکتر کاولی ناراحت میشود اما اجازه نمیدهد این ناراحتی در روند درمان بیمارش اثر بگذارد.
دکتر ژرمی نیرینگ
شاید نقش ماکس فون سیدو بازیگر سوئدی در ایین فیلم چندان پر رنگ به چشم نیاید اما از دید من او اشارههای مهمی به شخصیت تدی دارد. او کسی است که تلاش میکند به تدی بفهماند با مکانیزمهای دفاعیش چه راهی را پیموده است. مهمترین نکتهای که دربارهی دکتر ژرمی باید بگویم این است که تلاش شده چهرهی او را شبیه چهرهی کارل گوستاو یونگ روانکاو برجستهی سوئیسی کنند.
تدی دیوانه است یا نه؟
با پایان یافتن فیلم باز هم برخی از مردم نمیپذیرند که تدی دچار اختلالات روانی است یا نه. برخی این برداشت را میکنند که شاید تدی درست میگوید و دکتر جان کاولی او را به جنون کشانده است اما چند ریزهکاری کوچک در فیلم را به یاد بیاوریم تا به این نتیجه برسیم که روایت دوم فیلم درست است.
چاک ایول همکار تدی را به یاد بیاوریم هنگامی که میخواهد اسلحهاش را تحویل پلیس نگهبان جزیره دهد بسیار ناشیانه و ناتوان این کار را به انجام میرساند در حالی که او باید یک مارشال ایالات متحده باشد و یک مارشال به خوبی میتواند با تفنگ کار کند. در هنگامی که تدی از کارکنان پیرامون فرار کردن راشل سولاندو بازجویی میکند متوجه میشود که دکتر شین کسی است که درمان آن زن را بر عهده داشته. در اینجا دوربین مکثی بر روی چاک ایول دارد و نگاه مرموز او را نمایان میکند. او همان دکتر شین است که به عنوان همکار تدی خودش را جا زده تا بتواند به درمانش کمک کند. نکتهی دیگر هنگام بازجویی یکی از بیماران روانی است زن از آنها درخواست آب میکند اما در لحظهی نوشیدن آب، لیوانی در دست او نیست. اینها نشانههایی برای به تصویر کشیدن ذهن بیمار تدی است.
باز هم به یاد فیلم تیمارستان استون هرست میافتیم و جملهای که در آن فیلم به کار برده میشد: « هیچ کدام از چیزهایی که میشنوید را باور نکنید و فقط نیمی از چیزی که میبینید را باور کنید!»
نکات جالب توجه در فیلم جزیره شاتر یا Shutter Island
در آغاز فیلم هنگامی که تدی و چاک به سمت بیمارستان میروند تابلویی را میبینند که روی آن چنین نوشته است: «ما را به یاد آورید زیرا ما هم زیستیم، عشق ورزیدیم و خندیدیم» این جمله بر روی سنگ قبر وین لیک نگاشته شده است و برگرفته از سنگ قبر است.
اردوگاه داخائو و رویدادهایی که در آن پدید آمده بود چیزی ساختگی نیست و حقیقت دارد. این اردوگاه در جنگ جهانی دوم محل شکنجه و کار اجباری اسیران بود و پس از آزادسازی، سربازان آمریکایی نازیهایی که نگهبان و گردانندهی این اردوگاه بودند را با رگبار گلوله کشتند.
امیدوارم از دیدن این فیلم لذت برده باشید و دیدن آن را به دیگران نیز پیشنهاد کنید.
خب میشه اینجوری داستان رو تعریف کرد:
یه مارشالی بوده به اسم تدی که متوجه بعضی کار های غیر انسانی تو جزیره ی شاتر میشه و در مورد اونجا تحقیق میکنه. این مارشال تو گذشته خونش توسط یه مرد به نام لیدیس آتیش گرفته و خانوادش مردن. وقتی اونا که تو جزیره بودن متوجه کنجکاوی این مارشال میشن احساس خطر میکنن و سعی میکنن اونو از سر راهشون بردارن. و به خاطر همین یه ماموریت دروغین به اون میدن و همراهش یه همکار نا آشنا هم میفرستن که از افراد خودشون بوده. و دسیسه ی دیوانه جلوه دادن تدی از همون قایق با گم شدن پاکت سیگارش شروع میشه و از همون موقع مواد توهم زا به خوردش داده میشه. و به خاطر همین از اول ورودش به جزیره توهم و رویا میبینه. اما رفتار و حرف های افراد تو جزیره تدی رو به شک میندازه و میشه فهمید که اون یه شک هایی داره(مثلاً وقتی که همکارش میخواست تفنگ رو از شلوارش در بیاره) هرچی میره جلو تر شک های تدی بیشتر میشه(نوشته ی run که اون زن زندانی به تدی داد) ولی از اون طرف دارو های دکتر هم اثر خودش رو روی تدی میزاره تا جایی که تدی خودش بین دو تا شخصیت برای خودش میمونه و نمیتونه شخصیت واقعیش رو تشخیص بده.تا اینکه وارد فانوس میشه و دکتر ضربه ی اخرو میزنه و شخصیت لیدیس رو با دلیل و مدرک ساختگی شخصیت اصلی تدی معرفی میکنه. بعد از به هوش اومدن تدی کاملا میشه از رفتار تدی متوجه شد که داره نقش بازی میکنه و یه جورایی داره جواب هایی که اونا میخوان رو میده. و در دیالوگ آخر هم که میدونه هیچ راهی برای خروج از جزیره نیس میگه یا باید مثل دیوانه ها زندگی کنم(نقشی که دکتر به او داده را باور کند) یا باید مثل یک مرد بمیرم (شخصیت خودش را باور کند) که با توجه به تصویر فانوس در آخر فیلم متوجه میشویم مرگ را انتخاب کرده است.
کاملا موافقم
منم این داستان توی ذهنم بود
و بیشتر دوست دارم داستان اینجوری باشه?
دوست عزیز شما اگه کتاب جزیره ی شاتر دنیس لهین رو خونده باشید میفهمید ک تدی درواقع یک بیمار روانی بوده و ماجرای اتش سوزی هم کاملا ساخته ی ذهنش بوده . در ثانی اگه حتی کتاب هم نخونده باشی یک سوال جدی ،اگه میخواستن تدی رو نابود کنن و بفرستن تویِ یه جزیره ای ک دست هیچکس بهش نرسه و اگه کسانی همچین قدرتی داشتند ک یک مارشال حکومتی رو میفرستن همچین جایی و فقط میخوان اونو بزنن کنار ، آیا بهتر نبود به جای اینکه این همه داستان سرایی کنن و به قول شما از همون روز اول سیگارشو بدزدن ازش و بهش دارو بدن ، بکشنش؟ و یا دارویی بدن بهش ک بمیره؟ اخر داستان تدی اعلام میکنه(اعتراف نمیکنه چون نمیدونسته ) ، اعلام میکنه ک در چ سالی و چجوری همسرشو کشته و دلیلشم میگه و حتی اون روز رو با جزئیات دقیق میگه! کل فیلم چون از دید تدی روایت میشه تصمیم گیری رو مشکل کرده بود ولی اگه کتاب رو بخونید کاملا متوجه میشید
چون میخواستن دیوونه جلوه اش بدن تا شاید از طریق اون به اهدافشون برسن. اون هم آخر فیلم فهمید که میخوان با دیوونه جلوه دادن اون، تد رو یه جاسوس یا خرابکار در سطح جهانی ( حرف های زن تو غار) بکنن. اون هم متوجه میشه و میگه قبول ندارم. دکتر هم که با نفوذ بوده سوسه و کنسه میاد که تد رو بکشن. تد هم حرفی نداره. چون دیگه کسی رو توی دنیا نداره. در واقع مرگ شرافتمندانه به عنوان یک مارشال ر قبول میکنه تا دیوونه بودن
آقای محترم این صرفا یک اقتباس از داستان کتاب است نمیشه که تمام جزییات داستان رو به فیلم ربط داد.غیلم زاییده ذهن کارگردانه با مایه کتاب
من کتاب رو خوندم و کتاب بیشتر بر دیوانه نبودن تدی روایت داره دوست عزیز شما یا کتاب رو نخوندی یا توجه نکردی کتاب نشر چشمه رو بخون متوجه ویشی
آفرین.این دقیقا همون داستانیه که توی ذهن من بود…. چون دقیقا تمام ماجرا های عجیب از اونجایی شروع میشه که تدی به همکازش میگه من میخوام رازهای این تیمارستان رو افشا کنم
به نظر من این غلطه برای اینکه اگه مستقیم بکشنش براحتی اعضای بالاتر حکومتی میتونن ردگیری کنن و کار جزیره به دردسر میوفته که یه ادم عادی رو کشتن ولی اینجوری براش پرونده سازی میکنن حتی وقتی وارد فانوس شد دستگاه داشت تمام حرف هاش رو ضبط میکرد که بتونن علیهش مدرک جمع کنن که بگن دیوونست
منم با این برداشت شما موافقم ولی یه نکته مهمی را فراموش کردی وقتی که تدی داستان زندگیش و اون زندانی که از جزیره شاتر فرار کرده رو واسه چاک صحبت میکنه چاک بهش میگه شاید اونها متوجه کار تو شدن ویک قضیه سرهم درست کردن تا تورو به اینجا بکشن واصلا بیمارفراری وجود نداده…تا نکته مبهم برداشت شما از فیلم که دربارش جیزی نگفتی
این که چاک ناشیانه اسلحه در میاره میتونه فقط ثابت کنه که اون مامور نیست(روانشناسی جزی از اسایشگاهه) نمیتونه ثابت کنه تدی هم مریضه.
بهترین تئوری ک دیدم
کاملا موافقم
منم این داستان توی ذهنم بود
و بیشتر دوست دارم داستان اینجوری باشه?
خب در اینکه تد یا همون اندرو بیمار بوده شکی ندارم، نکاتی که تو فیلم مث نشانه بود و من استناد دارم به اونا
یکی اینکه همون تحویل اسلحه توسط چاک که اشاره کردین، شناختن مانع های الکتريکي رو دیوار که برای تد آشنا بود، چسب زخم رو پیشونی تد، که از وقتی کم کم به روانی بودن تد داشتیم شک میکردیم برداشته شد، فکر کنم یجور نشانه اینکه او پوشش داره از دردی که تد داشت حذف شد، واقعیت داشت مشخص میشد و در آخر تد خودشو به دیوانگی زد، درواقع حالش خوب بود ولی میخواست در قالب تد بمیره نه اندرو لیدیس واقعی و تحمل واقعیتو نداشت
چند تا دلیل الکی ناشی بودن استر سین رو میشه به حساب جا زدنش به عنوان چاک دونست که میخواستن دیوونش کنم سیم خاردار ها هم که یک پای ثابت جنگ هاست و تدی هم توی جنگ بوده
یه نکته ای که توجه نکردید این بود زمانی که تد با اون خانومه که براش نوشت فرار کن داره صحبت میکنه پشت سر تد و پشت سر اون زنه یه مامور وایساده ولی پشت سر چاک نه. این به این معنیه که پشت سر افراد روانی باید مامور باشه که کنترلشون کنه اگه اتفاقی افتاد. پستد از اول مریض بوده
نه این دلیل خوبی نیست اصلا
روانپریشی به نظرم میتونه از خانواده توجیه باشه منتها به نظر شبیه آخرین توجیه.
همین کامنتهایی که (در کمال احترام) در توجیه پی نبردن به داستان فیلم میخوایم از کارگردان آدم مرموز بسازیم، یا زیبایی فیلم رو در نتیجه های گوناگونی که ازش میشه گرفت و چندین مورد دیگه که به نظر از واقعیت داستان فیلم به دورن.
اونجایی فیلم میتونست مرموز وگیج کننده و در عین حال کذایی بشه که شخصیت دکتر شین کاراکتری انتخاب میشد که بیشتر شبیه یه مارشال باشه تا یه روانپزشک.در اولین تصویر از چاک(دکتر شین) وقتی خودش رو به عنوان مارشال معرفی میکنه به خودم گفتم از اسکورسیزی بعیده که این بچه خوشتیپ با قیافه مثبت رو (که بارها هم مریضای تیمارستان ازش به عنوان آدم خوب یاد کردن) برای بازی نقش مارشال ایالتی گذاشته باشه. ولی با توجه به سابقه کارگردان عجله نکردم و آخر فیلم متوجه شدم که اسکورسیزی درین فیلم چقدر از کلیشه به دور بوده.
فیلم از جایی شروع میشه که تدی با چهره ای زخمی و ملتهب همکار جدیدش رو میبینه و دکتر شین بلافاصله و بی ربط حرف نامزد تدی رو میزنه تا ذهن تدی رو برای داستانی که به زحمت توسط دکتر کالی تهیه شده باز کنه.
همه افسرا برای تدی حالت تهاجمی میگیرن و میدونن اون خطرناکه ولی اینکه چرا دکتر شین میتونه از ابتدا تا انتها بدون ترس کنار تدی باشه بخاطر دو سال تجربه کنار تدی بودنه که متوجه شده تدی به شین آسیبی نمیرسونه.
من هم تجربه همین موضوع رو سالها داشتم و کاملن دکتر شین و دکتر کالی رو که قصد تسلیم شدن ندارن رو میفهمم.
تمام قشنگی کار اسکورسیزی به اینه که مارو وارد دنیای خیالی یه آدم روان گسیخته میکنه و باعث میشه تا کجاها با اون آدم احساس مشترک و واقعی داشته باشیم و این همون چیزیه که دکتر کالی به شکل کاملن اخلاقی و انسانی برای مداوای بیمارش به عنوان روش درمان در نظر گرفته.
سرکار پلیس چون انسان خوبیه سعی میکنه نقش دکتر رو با افرادش پیاده کنه ولی ازونجایی که رییس پلیس خشونت تدی رو بارها تو اون دو سال دیده (و معلومه که تدی چرا ازش متنفره) وقتی تدی رو سوار ماشینش میکنه میگه دکتر کالی امیدواره که تو کنترل میشی ولی میدونم نمیشی چون تو خشونت داری…دکتر کالی موقع حرف زدن تدی با پرستارا به دقت از حرفای تدی یادداشت برمیداره و پرستارا ازینکه تدی بهشون نزدیک میشه میترسن. و وقتی میگن که دکتر شین امروز صبح رفت در حالیکه در کنار تدی نشسته پرستارا میزنن زیر خنده.
تدی از خود واقعیش متنفره واسه همین نمیپذیره که اونا بیمارن و دائمن میگه که مجرمن. واسه همین لیدیس رو با صورت چاک خورده و وحشتناک برای خودش ساخته و خودش رو به عنوان انسان خوب (همون چیزی که روانش رو آروم میکنه) جا زده و حتی شراب نمیخوره در حالیکه لیدیس دائم الخمر بوده.دکتر جرمان پیر بهش میگه شما مکانیسم دفاعی جالبی دارین منظورش اینه که در حالت دفاعی ذهنی ، تدی مشروب نمیخوره و وقتی تدی رو عصبانی میکنه تدی هر وقت نزدیک دکتر کالی میشه، دکتر شین به سرعت به تدی نزدیک میشه تا تدی آسیبی نرسونه و این صحنه بارها اتفاق میفته و هر جا تدی اسمی رو به یاد نمیاره چاک به سرعت اون اسم رو میگه چون دو سال تمام داستانای تدی رو از بر کرده.
دکتر کالی درباره راشل(گمشده) که همون تدیه به تدی میگه بزرگترین مانع در درمان اون انکار عملی بود که مرتکب شده بود. همون چیزی که تدی ازش فراریه. تدی در جنگ بوده و جنگ نیروی شر و خشونت تدی رو بیرون کشیده و باعث شده آدمکشی کنه و کارای وحشتناک نازی ها که با آزمایشکاهاشون برای تثبیت ژن برتر به راه انداخته بودن از تدی آدم بدبین ساخته تا داستان تیمارستان رو بواسطه باهوشیش به شکل مرموزی بسازه.
تدی مقابل بیمارانی که ازشون بازجویی میکنه نقش آدم خوب رو بازی میکنه ولی هربار که حرف قاتل بودن بچه ها پیش میاد تدی ناآگاهانه و بنا به تجربه دو سالی که اونجا بوده شروع میکنه به اعمال نوع خشونتی که میدونه جواب میده.
دکتر شین(چاک) بارها به تدی تاکید میکنه که اگه من جای تو بودم و لیدیس رو پیدا میکردم چندبار میکشتمش. ولی تدی توانایی روبرو شدن با واقعیت رو نداره. دکتر شین بدون عصبانی شدن و خسته شدن داستان دکتر کالی رو موبه مو اجرا میکنه. اون رو به ساختمان سی میکشونه ، به اتاق دکترا میکشونه، به لب پرتگاه صخره میبره و سیگارشو همونجایی میذاره که تدی رو به سمت داستان خیالی غار که بارها تعریف کرده بکشونه.
از بغل کردن راشل (یکی از پرستارای تیمارستان که نقش رو قبول کرده) توسط تدی و بهش با گریه میگه همچی درست میشه تا دوباره میگرن گرفتنش و اتاق پزشکا که یه پزشک اشاره میکنه به اینکه من عاشق قانون چهارمم تا سکانسی در ساختمان سی که نقطه عطف داستان قرار داره و شخصیت واقعیت تدی رو برملا میکنه. جورج نویزی که حسابی یک هفته پیش توسط تدی کتک خورده بخاطر نقشه دکتر کالی منتظر تدی نشسته و بهش میگه تو نمیتونی هم حقیقت رو بفهمی هم لیدیس رو بکشی.( چون با فهمیدن حقیقت لیدیسی وجود نداره)
همه چی خوب پیش رفته چون تدی نقش خودش رو در داستان واقعیش کاملن باورکرده و سیگاری رو که دکتر کالی تارف میکنه دیگه نمیکشه. دکتر جرمان بهش میگه رویا در ما زخم ایجاد میکنن و زخما تبدیل به هیولا میشن. تدی تبدیل به هیولایی شده که کاملن ازش فرار کرده و از خودش شخصیت تدی رو ساخته. تدی غرق در نقش خودش تا جایی که صداهایی که از زنش میشنیده و براش واقعی بوده (چون تو توهم تدی اون نمرده بوده) کم کم نادیده میگیره و وقتی دکتر کالی که از قبل نوار رو روی ضبط گذاشته، تابلوی اسامی و عکسای خانوادگی رو آماده کرده و تفنگ مورد علاقه شخصیت مارشال رو روی میز گذاشته که دو ساله با اون اسباب بازی نقش تدی مارشال رو بازی کرده تدی رو درمانده میکنه و وقتی بهش میگه که پس اتاقای اعمال شیطانی که تو فانوس دریایی دنبالش میگشتی کجان تیر خلاص رو میزنه و تدی تسلیم میشه که اگه خیالاتی نبوده پس حرفای توی غار رو دکتر از کجا میدونه.
تنها جایی از داستان که تدی آرومه و تیک نداره و سیگار دکتر شین رو میکشه و آگاهانه فیلم بازی میکنه همون سکانس پایانیه که وقتی به زندگی واقعیش برمیگرده و خودش رو به یاد میاره ، اونجا مرگ رو انتخاب میکنه.
شاید اسکورسیزی و دقیق تر بگم نویسنده داستان این تلنگر رو به دنیای روانشناسی و به جامعه میزنه که برای خوب شدن این نوع بیماران تنها عادی شدن راه حل نیست و بهترین راه حل میتونه همون پیشگیری باشه.
و امیدوارم باشن کسانی مثل دکتر شین که با تمام جنگها و تلاشهایی که برای خوب شدن اندرو انجام دادن، ولی صبح پس از ماجرا وقتی دوباره اندرو اسم چاک رو میاره، دکتر شین بدون عصبانی شدن اون رو تدی صدا میزنه . کاری که بعضن حتی عاشق و معشوق در قبال همدیگه انجام نمیدن.
نقدتون عالی بود خیلیییی ممنون
اونجایی که دکتر شین میگه اگه این درمان جواب نده مجبوریم عمل مغزت بکنیم رو چطور توجیه میکنید؟
با وجود اینکه قانع کنندس حرفاتون اما اکثر این اتفاقاتی که نشون میده آندرو واقعیه همونقدر هم میشه در از یه دیدگاه دیگه نگاه کرد و همه میتونن دلایلی باشن علیه دکتر کاولی و نقشه حساب شدش، اگه سکانس اخرو دقت کنیم که فانوسو نشون میده همون موسیقی استفاده شده که ابتدای فیلم استفاده شد و سرنوشت شوم تدی رو نشون میده که به سمت جزیره کشیده شد و راهی واسه فرار وجود نداره
متنت عالی بود
خیلی نقدتون فوق العاده بود،دست مریزاد
حتی خود کارگردان و بازیگر ها هم هرگز با این صراحت نگفتن کدوم تئوری درسته شما با چه مدرکی میگی؟با چند تا مدرک که همه ساینا دارن میگن
منم تقریبا تا 80 درصد با حرف های شما موافق هستم. و عقیده دارم با توجه به اون اتفاقهایی که در داستان افتاد تد میتونه بیشتر یک بیمار روانی باشه تا یک شخص معمولی که میخواهند روانی جلوه بدنش. و با توجه به محور کلی داستان من دلیل محکمه بسندی پیدا نکردم که بخوان تد رو مورد هدفشون قرار بدن و روانی جلوه بدنش.
شما یک تحلیل متفاوت داشتید
تبریک میگم
یه نکته ای هم وجود داره که کسی بهش دقت نکرده اینه که ، در شروع فیلم زیرنویس میشه سال ۱۹۵۳ -بوستون ، یعنی زمانی که تدی وارد جزیره میشه ۱۹۵۳ هست و در اخر فیلم وقتی که تد پذیرفته ک بیماره میگه من همسرم رودر سال ۱۹۵۳ کشتم! پس این گفته دکتر که گفت تو دوسال هست که اینجا بستری هستی رو نقض میکنه.
یه نکته دیگه اینکه ، بچه ای که تد همیشه توی خواب میدید همون دختری بود که در جنگ با نازی ها جزو جنازه ها بود(یعنی طبیعیه ک توی توهماتش حضور داشته باشه)، اما دو بچه دیگه رو تنها وقتی توی خواب دید که دکتر عکسهاشون رو بهش نشون داد، در واقع بهش تلقین کرد که اینها بچه های تو هستند و توی توهم های قبلیش هیچوقت دوبچه دیگه رو ندیده بود.
اول فیلم میگه بوستون سال 1954
آخر فیلم تدی میگه من زنمو تو بهار سال 1952 کشتم
پس دو ساله که تحت درمانه
با سلام
اول اين و بگم كه من عااشق فيلم ديدن هستم و تقريبن فيلمي نيست كه از زير دستم در رفته باشه، تقريبن همه فيلماي تاپ رو ديدم
به جرات ميتونم بگم شاتر ايلند بهترينننننن فيلمي بود كه تا حالا ديدم
٤ بار ديدمش و باز هم ميبينم
هر چي نقد راجع به اين فيلم بود و چه تو سايت هاي خارجي چه ايراني خوندم چون خيلي فيلم ذهنم ًو درگير كرد
و در نهايت به اين نتيجه رسيدم كه تد واقعن به اون جزيره به هدف بررسي اومده و اول كار بيمار نبوده
تمام اين نشونه هايي هم كه خيلي ها گفتند تد تو فيلم انجام داد و نشونه بيمار بودنشه خب واسه اين بود كه دقيقن از همون اول تو كشتي پروسه ديوانه كردن تدي شروع شد با دادن سيگار الوده و اينا و اين حالت ديوانگي و توهمي تدي مدام بيشتر ميشد، از توهم اون لحظه كه به اشتباه ليوان آب و دست اون زن ديد و خيلي توهم هاي ديگه.
پس اينكه تدي ديوانه و توهمي شده بوده خب درسته ولي توسط داروها و غذاها و نقشه هايي كه براش داشتند اينجور شده بود.
چرا بايد اون همه نقش ًو فيلم بازي كردن و انرژي و بزارند واسه خوب كردن يه بيمار اخه؟؟ يعني اينقدر مهم بوده واسشون؟ اگه قرار باشه بيان واسه هر بيمار رواني اينقدر نقش بازي كنند كه خيلي نا معقوله، تو همچين بيمارستان هاي رواني طرف زيادي خل و چل باشه ارامش بخش يا داروي خاصي بهش تزريق ميكنن كه اروم بگيره.
پس قضيه خيلي فراتر از اينا بوده، بحث مسايل سياسي و لو رفتن سيستم كثيفشون بوده كه يه مامور دولت داشته سر درمياورده و به راحتي نميتونستن حدفش كنن، پس اول طي دو روز اومدن با داروهاشون ديوانش كنن و مثل بقيه موردهايي كه حتمن قبلن داشتن و اين روش جواب داده بود خاستن با تد هم همين كار و كنن ولي تد وقتي ديد چاره اي جز تسليم شدن نداره و راه فرار نداره حاضر شد به راه حل اخر درمان اونها كه جراحي روي مغز هست تن بده.
و اين موضوع و جريان چقدر قشنگ نماد حكومت هاي كمونيست و دولت هاي فاسد هست. وقتي زيادي آگاهي داري و همه چي و ميدوني حق اعتراض نداري، يا بايد خودت و نفهم نشون بدي و از درون خودت و بخوري و تن بدي به هر چيزي و يا اينكه در خفاا زندگي كني و گم و گور كني خودت و ( مثل راشل كه تو غار بود) يا اينكه بميري و راحت شي. و اين بود پيام اين فيلم با همچين كارگردان حرفه اي. نه اينكه فقط هدف فيلم نشون دادن توهمات يه بيمار رواني باشه.
ببخشيد زيادي حرف زدم. دوست داشتم نظرم و به اشتراك بزارم.
پاينده باشين.
“چرا بايد اون همه نقش ًو فيلم بازي كردن و انرژي و بزارند واسه خوب كردن يه بيمار اخه؟؟ يعني اينقدر مهم بوده واسشون؟ اگه قرار باشه بيان واسه هر بيمار رواني اينقدر نقش بازي كنند كه خيلي نا معقوله، تو همچين بيمارستان هاي رواني طرف زيادي خل و چل باشه ارامش بخش يا داروي خاصي بهش تزريق ميكنن كه اروم بگيره.”
ب نظرت چرا خیلی راحت نکشتنش قبل از اینکه به جزیره برسه؟
یا به جزیره که رسید خیلی زود سرشو زیر آب نکردن؟
نمیشه هرکی مشکوک شد واسش اینهمه فیلم بازی کنن که!
اینا که این همه قدرت دارن به راحتی میتونن هرکسی بکشن.
منم اول مثل شما فکر میکردم، ولی از بُعدهای مختلف که فیلمو بررسی کردم و نقد های مختلفیو خوندم و به این نتیجه رسیدم که تدی بیمار روانی بوده، تاثیر اصلیشم بخاطر جنگ بوده، تدی یه معتادالکلی بود ولی همش میخواست وانمود که آدم خوبو سالمیه، آتیش سوزی خونشم ساخته ی ذهن خودش بود، تدی دوسال بوده که تحت درمان بوده و داخل جزیره، پس دسترسی به بیرون نداشته که بخواد سیگار داشته باشه! همیشه سیگارشو دکتر شین بهش میداده
البته با احترام کامل به نظر شما منم نظرمو راجع به فیلم بیان کردم
دوستان عزیز من بازم هم میگم تدی در اخر این فیلم درمان شد و واقعا هم یک بیمار روانی بود واگر دقت کرده باشین دکتر به شدت برای درمان تدی تلاش کرده بود حتی اشاره کرد من چندین بار در گذشته این سناریو رو برای تو تکرار کردم و تورو تو این بازی قرار دادم تا تو خودت با حقیقت کاری که کردی رو به رو بشی چون کاری که کردی این قدر برات دردناک بود که توی ذهنت از خودت یه شخصیت دیگه ساخته بودی که همسرش رو یک نفر دیگه کشته تا از عذاب وجدان خلاص بشی …به این دلیل که بی نهایت عاشق زنش بود و همین طورکه چندین بار تو فیلم نشون داد میشد این فضیه رو فهمید و همچنین فراموش کردن فرزندانش هم به این دلیل بود که نمیخواست باور کنه زنش همیچنین کار وحشتناکی با بچه هاشون کرده و عذاب وجدان اصلی تدی به این دلیل بود که زنش مدت ها قبل از کشتن بچه ها به تدی گفته بود انگار تو سرش حشره حرکت میکنه و ازارش میده یعنی حالت روانی داشته ولی تدی زیاد جدی نگرفته بوده نه از روی کمبود عشق به زنش حالا به هر دلیل مثل مشغله های کاری که داشته چون یک مارشال بوده ..به همین دلیل عذاب وجدان داشت که اگر من به حرف های زنم توجه میکردم و درمان میشد حالا بچه هام زنده بودن و مجبور نمیشدم زنم رو بکشم چون اگر دقت کرده باشین زنش خودش از تدی خواست بکشتش چون واقعا داشت زجر میکشید کاراش از کنترل خارج بود …این قضیه باعث به هم ریختن روان تدی شد و هم اینکه از قبل یه زمینه ای از بیماری روانی رو هم داشت به دلیل حضور داشتن تو جنگ جهانی که مجبور شده بود ادم بکشه و حالا شرایط بد جنگی که خیلی از سربازها بعد جنگ ها به جنون یا افسردگی کشیده میشن بچه هاشم در قالب اون بچه هایی میدید که تو جنگ بی گناه کشته شدن و اون شاهدش بود و کاری از دستش بر نمیومد همین طور که برای بچه های خودش نتونست کاری بکنه و دخترش تو اون صحنه بهش گفت تو میتونستی زودتربه ما کمک کنی ولی نکردی یا نتونستی… اون جزیره هم برای بیمارای روانی خیلی خطرناک بود که تدی هم جز اون بیمارا بود که حالا بعد اون حادثه به اونجا منتقل شده بود و اگرم دقت کنید وقتی به جزیره رسید همه سربازا یه حالت دفاعی و ترس داشتن چون میدونستن اون بیمار خودشونه و همکارشم که پزشک خودش بود معلوم بود چقدر به عنوان مارشال دست و پا چلفتیه که حتی اسلحه رو هم نمیونست بیرون بیاره درحالی که تدی خیلی حرفه ای بود چون قبلا کارش این بوده..و حتی موقعی که داشت از تمام پر ستارا و کارکنا بازجویی میکرد که چطور بیمار از اینجا فرار کرده اکثر پرستارا یا جدی نمیگرفتنش یا میخندیدن چون این سناریو یک بازی بود و حتی به گفته دکتر قبلا هم تکرار شده بود و میدونستن تدی بیمار خودشونه …حتی در یک صحنه ای هم افسر تدی رو سوار ماشینش کرد گفت من تو رو خیلی خوب میشناسم تو عاشق خشونتی و من هم عاشق خشونتم چون خدا عاشق خشونته که اگر نبود همچنین حسی رو در وجود انسان نمیگذاشت و گفت نمیدونم چرا دکتر اینقدر پیگیر تو هست منظورش اینکه دکتر معتقد بود تدی درمان میشه در حالی که افسر این اعتقاد رو نداشت و میگفت تدی باید بمیره چون خیلی خطرناکه و اگرم دقت کرده باشین تو فیلم گفتن بیمار شصت و هفتم خطرناک ترین بیمار ساختمان c هست که خطرناک ترین بیمارا توش بودن و دکتر اشاره کرد این بیمار چندین بار بیمارای دیگه رو کتک زده و سعی داشته اونارو بکشه یعنی غیر قابل کنترل شده مثل جورج نویز که صورتشو داغون کرده بود و خودشم به تدی گفت تو این کارو با من کردی..به همیم خاطر میخواستن تدیو یه جورایی اعدام کنن حالا به هر طریقی ولی دکتر یا رئیس تیمارستان با وجود چندین بار شکست تو درمان تدی بازهم معتقد بود این اخرین درمان جواب میده و نمیذاشت بکشنش و افسرا یا گارد دولتی وقت گرفته بود خودش هم اخرش اشاره کرد…و بسیار از صحنه ها ساخته ذهن خود تدی یا گاها سناریویی بود دکتر ساخته بود که خود تدی حقیقت رو کشف کنه چون شغلش کاراگاهی بود اون بیماری هم یه خورده عاقل تر بود و به تدی اشاره کرد که فرار کنه به این دلیل بود که تدیو میشناخت که ازبیمارای اونجاست و میدونست که طبق قوانین به خاطر خطرناک بودن و از کنترل خارج شدنش میخوان بکشنش برا همین بهش گفت فرار کنه که نمیره فکر میکرد ایجوری بهش کمک میکنه ..اون صحنه ای هم که تو غار دید از زنه که خودشم دکتر بود طراحی شده بود که خود تدی بتونه حقیقت رو از دروغ تشخیص بده چون تدی به دلیل جنگ جهانی از نازی ها منتفر بود که اگه یادتون باشه از دکتر آلمانیه هم به همین دلیل بدش میومد و این تفکر رو داشت که نازی ها رو مغز انسانها آزمایش میکردند که اون هارو برده خودشون کنن و با این دید و گفته های اون زن فکر میکرد در این جزیره هم تو فانوس همچنین کاری میکنن و میخوان اون رو دیوونه جلوه بدن (در حای که همچنین علمی که بشه اونکارو کرد وجود نداشت به خصوص با شکفتن مغر انسان ها و در اون زمان..اگرچه نازی ها ای روش هارو امتحان میکردن) ولی به همین دلیل با گفته های اون زنه ترغیب شد خودش بره تو فانوس و حقیقت رو با چشمای خودش ببینه که وقتی وارد فانوس شده هیچ کدوم از حرفای زنه حقیقت نداشت و هیچ دستگاه و وسایل پزشکی که که زنه تعریف میکرد و هیچ بیماری توش نبود فقط حقیقت اصلی بود که باید بهش میرسید و اون این بود که اون واقعا خود بیمار67ام بود و این کارها و بازی ها و گاها توهم های خودش فقط یه روش درمانی بود…درمورد اون داروها یا سیگارها که توهم ایجاد میکردند فقط برای ایجاد شک در تدی بود که نویسنده به خوبی ازش استفاده کرده بود و اون داروها چیزی به جز داروهای خود تدی که بیمار بود نبودند مخصوصا در اون صحنه که تدی سردرد گرفت و گفت میگرن داره و دکترها فورا متوجه شدن چشه و داروهاشو بهش دادن و الکی گفتن مسکنه و دقت کرده باشین که حالت نگرانی در موردحال تدی داشتن هردوشون…مخصوصا همکارش که دکتر مخصوصش بود یه جوایی تو اکثر صحنه ها مواظبش بود..و اون زنه بیمار هم تو بازجویی با نگاه کردن به اون همکارش به تدیگ فت که دکتر شیهان واقعا دکتر خوبیه چون میدونست همکارش همون دکترست….خلاصه اینکه در اخر دکتر به تدی گفت اگر این بار تو درمان تو شکست بخورم دفعه اخره و تورو میکشن و امیدوارم این بار درمان شی … تدی هم بالاخره واقعیت قضیه رو پذیرفت و تمام ماجرارو و اینکه خودش یه شخصیت و داستان از خودش درست کرده بود رو اعتراف کرد و به گونه ای درمان شد و در صحنه آخر دیدیم که همه سربازای و افسرا منتظر بودن نتیجه قطعی شده یانه (که رمان شده یا باید بمیره)به همین دلیل دکترش باهاش صحبت کرد که نتیجه رو بهشون بگه که اون با گفتن همکار، دکترش رو ناامید کرد که یعنی درمان نشده ولی بالافاصله گفت مرگ رو ترجیح میده به زندگی کردن مثل یه هیولا(منظور از فهمیدن حقیقت کشتن زنش و اتفاقات) و دکترش اون لحظه فهمید که درمان شده ولی خودش میخواد که بمیره به همین دلیل به نظرش احترام گذاشت( با وجود اینکه واقعا از چهرش میشد فهمید ناراحته) و به اون ادما اشاره کرد بیان ببرنش چون درمان نشده و اون افسرا هم بردن بکشنش…وسلام…همین بود به خدا.. اینقدر نگین خواستن اینو دیوونه کنن و فلان و چسب زخم و اینا …اینا فقط برای خواس پرتی از کشف حقیقت برای ببینده طراحی شده بود که همشونم یه دلیلی داشتن که دیگه واقعا نمیشد همه رو توضیح داد …ولی این تحلیل رو بخونید لطفا
تحلیل جدید و جالبی بود??عااالی بودی پریااا عاالی
خب ببين به گفته ي دكتر كاولي اون دوساله تحت نظر بوده و همه اونو ميشناختن ولي شارل واقعي كه تو غار بود و ي روانپزشك بود اونو اصلا نميشناخت…
اون راشل سوالاندایی که تو غار بود توهم تدی نبود واقعیت بود ولی راشل سوالاندای اصلی نبود جزیی از سناریویی بود برای ترغیب بیشتر تدی برای رسیدن به اون برج فانوس و علنا مشخص شد که تمام حرفایی که میزد در مورد جراحی تو فانوس یا چیزای دیگه همش دروغ بود چون تدی رفت و با چشمای خودش دید و حرفای اون دکتره زن دقیقا حرفایی بودن که تدی دوست داشت بشنوه و به خودش بقبولونه همه دارن علیهش توطئه میکنن یعنی دادن قدرت تفکیک به تدی برای رسیدن به حقیقت با انکار حقیقت خود ساختگی این مربوط به سوال اقا یوف هم میشه که من فراموش کرده بودم متاسفانه که اون زن تو غار هم خودش تو راشل معرفی کرد، سناریوی دوم میتونه این حقیقت باشه که قسمتی از حرفای زنه میتونه درست باشه چون نظامی های اونجا در نهایت میخواستن عمل مغز رو تدی انجام بدن اگر روش درمانی دکتر کاولی جواب نده که دکتر کاولی تمام تلاشش رو کرد که این اتفاق نیفته و موفق شد ولی تدی خودش پدیرفت چون دیگه نیخواست به زندگی به عنوان اندرو لییدیس ادامه بده، چون اون دکتر زن چجوری تو اون جزیره کوچیک مدادم جاشو عوض میکرد به گفته خودش ولی هیچکی نمیتونست پیداش کنه یا از چی تغذیه میکرد و این قست فیلم بسیار تضاد برانگیز و گمراه کننده هست
زنه واقعی بود و ساخته دست کاولی نبود چرا؟چون وقتی تدی درباره اون رو به کاولی میگه کاولی اون رو به توهم میبیه خب اگه واقعا ساختگی بود میتونست بگه ساختگیع و با این کار تنها دلیل ندی بر دیوانه نبودنش هم از بین میرفت
تحلیل خوبی بود?
اما دوتا سوال:
۱.چرا وقتی تدی داشت از اون زنه بازجویی میکرد،اون زنه از دکتر شین خواست ک بره آب بیاره و وقتی ک اون رفت ؛اون زن گفت فرار کن؟!
۲.چرا باید دکتر کاولی دوتا راشل سولاندو برای درمان تدی اتخاذ کنه؟!
جواب سوال اول اینکه اگر دقت کنید اون زنه خودش با توجه به حرکاتش میشد به راحتی فهمید که خودش هم بیمار اونجاست جملات تکراری هم که به زبون آورد و تدی رو به شک انداخت معلوم بود که از قبل بهش یاد داده بودن که اونارو بگه چرا؟ چون میدونستن تدی قبلا مارشال بوده و حتما به این حرفا شک میکنه و دنبالش میره تا حقیقت رو خودش پیدا کنه، چیزی که دکتر میخواست این بود که تدی خودش به حقیقت اتفاقات پی ببره که دیگه نتونه اون رو به وسیله سناریوی ساختگی ذهنی خودش انکار کنه ، که همون اندرو لیدیس ساختگی ذهن تدی بود که وجود نداشت و علت دست پاچگی زن بیمار این بود که میدونست همکار تدی همون دکتر شیهان هست که کنارش نشسته و چون به نسبت عاقل تر از بقیه بیمارو بود خبر داشت که این هم جزیی از روند درمانی تدی هست ولی میدونست که اگر این درمان موفق نشه امکان داره در نهایت بلایی سر تدی بیاد، کاری که مارشال های نظامی از اول دنبالش بودن چون میدونستن تدی همون اندرو لدیس بیمار 67ام هست که خطرناک ترین بیمار ساختمان cهست که از کنترلشون دیگه خارج شده باید به نحوی از دستش خلاص شن یا با عمل جراحی مغز یا حتی کشتن که این رو مخاطب نمیتونه با اطمینان بگه کدومش، در حالی که دکتر گاولی معتقد بود و اصرار داشت دیگه ایندفعه این روش درمان جتما جواب میده و مصر بود میتونه تدی رو درمان کنه و به هیچ وجه نمیخواست بیمارشو از دست بده و همه کاری هم براش کرد ، ولی زنه بیمار از ترس اینکه نهایتا سر تدی بلایی بیارن دور از چشم دکتر شیهان ازش خواست از اونجا فرار کنه که بلایی سرش نیاد. همینطور که از اون بیمار مرد اولی هم که تدی مشخص بود میشناختش و نقطه ضعفش رو میدونست که خودکار و میکشید رو کاغذ که اعصابش رو خورد کنه چون اون همش اشاره به راشل سولاندا میکرد که بچه هاش رو کشته و تدی چون قلبا میدونست راشل زن خودشه کنترل خودش رو از دست داد و با خشنونت با اون بیمار مرد رفتار کرد، این یک نوع بیماری روانی هست که فرد با وجود اگاه بودن از کارهایی که کرده ذهنش سعی در فراموشی و ساختن سناریویی برای تسکین خودش و فرار از واقعیت میکنه و در نهیت قبول دروغ ها میشه و این یک تضاد بسیار زیبا در فیلم بود که باعث ایجاد توهم تئوری توتطئه توسط مخاطب میشه که ناشی از هوش بالای نویسنده هست
2.در مورد سوال دوم اینکه دکتر کاولی فقط از یک راشل سوالاندا استفاده کرد که نقش اون رو هم یکی از پرستارانش بازی کرد و دو تا نبود اصلا! اون راشل سوالاندای اصلی زنش تدی یا همون اندرو لیس بود که تو یاد آوری خاطرات تدی دیدیمش و همجنین تو توهمات تدی
ویک نکته دیگه که تو بود ورود تدی همه بیمارای تو حیات یه جور خاصی نگاش میکردن و انگار دیده بودنش قبلا و دوباره و دوباره اینکه اینم میگم تو بدو ورود تدی به جزیره همه نگهبانا حالت تدافعی و ترس گرفتن چون میدونستن بیمار خودشونه و هزار تا دلایل دیگه تو نقد بالا بهش اشاره کردم
دوستان عزیزی که میگن چرا یه دکتر باید این همه وقت میذاشته و سناریو درست میکرده برای یک بیمار این به دلیل این بود که هر روش درمانی رو تدی اثر نذاشته بود و با این روش درمانی که دکتر یک نوع روش درمانی جدید خودش میدونست تمام تلاششو کرد به عنوان یک پزشک روانشناس تا تدیو به زندگی برگردونه این جنبه مثبت یک فیلم به ظاهر تاریک بود که باعث ایجاد یک توهم توطئه در ببینده شد چرا که همیشه جنبه منفی کشش بیشتری برای پذیرش داره تا جنبه مثبت و تلاش نویسنده هم در ایجاد سردرگمی و هم دادن قدت تفکیک به ببینده برای تشخیص درست یا غلط هست ؛ اجباری برای پذیرفتن این نقد نیست چون که باز هم خیلی ها برداشت خودشون براشون مهمه و این در اصل خواسته اصلی نویسنده هست که دقیقا هم به هدفش رسید ولی صحنه هایی از یادآوری جنگ چهانی که تدی شرکت کرده بود و کشتن هزاران انسان چه زت و چه مرد یا بچه که اثر روانی در تدی گذاشته بود و اون رو به خوردن مشروب کرده بود برای تسکین و فراموشی و دیدن بچه های خودش در قالب اون کوذکانی که در جنگ با المانی ها کشته شدن و نتفرش از دکتر المانی هم فراموش نشه
این فیلم واقعا یکی از شاهکارهای قرنه به جرات که بعد گذشت ده یازده سال باز هم سرشبحث هست
با سلام و احترام
منم با این تحلیل موافقم
در کل میخواستن عواقب و آثار جنگ ها رو که در دراز مدت هم ادامه خواهد داشت رو نمایش بدن که برای بازسازی و جبران خسارت های اجتماعی و ادامه دار هر جنگی هیچ کسی کاری نمیتونه بکنه و همه بازماندگان جنگ ها به نوعی تحت تاثیر جنگ به زندگی خود ادامه میدهند تا به پایان زندگی برسند.
با احترام و تشکر از نظرات همه دوستان
خیلی خوب و کامل بود
سلام
در سکانس پایانی چیزی عجیب از تدی میشنویم(من این جا فهمیدم،مرگ همراه با قهرمانی،بهتر از مرگ به صورت هیولاست)
گویا تدی میدانست که دیگر نمیتواند فرار کند برای همین خود را به آناه سپرد
تدی دیوانه نبود
رویاها وکابوس ها در خوابش یا به صورت یک کابوسی که خودش و بیننده میفهمید که کابوس استاست بود پس دیدن پیر زن در غار واقعی بود
او مارشالی بود که خودش باعث سوزاندن خانه اش شده بود
سپس به خانه ای کنار رودخانه رفتند،روزی به
خانه آمده و میبیند زنش بچه هایش را کشته
زنش را میکشد وبرای خود اسم تدی را انتخاب میکند
وقتی به جزیره ای مرموز که اتفاقات غیر اخلاقی در آن میافتد میرود بقیه میفهمند او چه فهمیده است پس او را دیوانه کرده
در آخر تدی میداند که نمیتواند فرار کند وخود را به دست آنها میسپارد